اهل حق
اهل حق روزه گرفتن، قلیان کشیدن و کوتاه کردن و تراشیدن سبیل را حرام مى دانند. چنان که اعلى دین در تذکرة اعلى گفته است: «صاحبکار فرمود: در دون(1) مرتضى على قرار چنین بوده هر کسى که ما را خواست سبیل نگیرد، ااز نان و آب روزه نباشد، اهل حقیقت قلیان نکشد; آن وقت قرار چنین بوده، چه بر طریقت چه بر حقیقت. ما اقرار دادیم در پیش محمد مصطفى، هر کس از این سه چیز بیرون باشد ما از او جدا باشیم. نشانه یارى همین است.»(2)م در جاى دیگر نوشته است: «یارى بود خوف حق در دل نداشت; آن یار رسید به خارى(3) دید قلیان مى کشد; آن یار قلیان را از خار گرفت، پوکى زد و مویى از سبیل خودش به دندان برید، یک شب خواست به جمع پادشاه عالم بیاید اما خان آتش از داستان آگاه بود فرمود: خدا یار نام که یار بود از شرط بنیامین رفته او را به جمع راه ندهید. عرض کردند: اى شاه علت چیست؟ خان آتش افزود: حرام به دهن گذاشته، قرآن زیر پا انداخته و مویى از سبیل خود به دندان بریده است. مویى از سبیل برابر قرآن است. او را در آخرت ایمان نیست، اگر صد هزار بار قربانى کند فایده ندارد.»(4)م دلایل دیگرى نیز براى سبیل گذاشتن اهل حق گفته شده است بدین شرح: 1ـ چون مردان اهل حق را در مساجد مورد سخریه قرار دادند على(علیه السلام) به آنان گفت: من به جاى شما نماز مى خوانم، شما به جاى نماز کردار (نیاز) کنید و شارب بگذارید تا همدیگر را بشناسید; 2ـ على(علیه السلام) هنگام غسل دادن بدن مطهر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آبى را که در گودى ناف پیغمبر جمع گردیده بود آشامید و به احترام حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) دیگر مقراض به سبیل خود نبرد; 3ـ اگر فردى یک مو از سبیل چید یک گاو نیاز دهد تا از سر تقصیرش بگذرند ولى اگر شارب را چید حق دخول به جمع خانه را ندارد و پیر حقیقت نیاز وى را نمى پذیرد; 4ـ اهانت به سبیل به منزله تعرض به ناموس اهل حق مى باشد(5); 5ـ اهل حق سبیل مى گذارند تا بر هیبت آنان افزوده شود و بدین وسیله دیگران را مرعوب سازند. البته از زمانی که اهل حق ها بلند گذاشتن سبیل را جزئی از مقدسات خود دانستنداز همان زمان هم قلیان و دود ودم راحرام کردند زیرا بلندی سبیل مانع از سیگار کشیدن انها شده بود زیرا تعداد سبیل سوختها بالا رفته بودوقتی دیدند دودو دم مانع سبیل بلند است دستور حرام بودن ان را دادند. البته در دهه 70دکتربهرام الهی با اعلام این که پیروانش می توانند سبیلهای خود را کوتاه کنند سبب اختلاف و درگیری شدیدی ذر میان احل حقها شد که حتی در هشتگرد کرج چندین کشته بر جای گذاشت و عده ای هم از فرقه الهی جدا شده وبه فرقه خاموشی ومشعشعی که از مخالفین سرسخت مکتب نورعلی الهی هستند پیوستند. حرف و حدیث از این فرقه زیاد است این بود خلاصه ای از داستان سبیل این مسلک خود ساخته………. 2- مجموعه رسائل و اشعار اهل حق، و. ایوانف، ص 171 3- غیر اهل حق 4- مجموعه رسائل، همان، ص 143 5- خاکسار و اهل حق، نور الدین مدرسى چهاردهى، صص 172ـ171 (نقدی بر نوشته های سایت جدید صوفیسم مربوط به فرقه صوفی گنابادی) توجیهاتی در مورد گذاشتن سبیل در فرقه های صوفیه یکی از شاخصه های مهم در برخی صوفیان گذاشتن سبیل بلند است.هر چند در برخی فرقه ها این عمل کمرنگ شده است در فرقه گنابادی این عمل شایع است وتقریبا قریب به اتفاق اتباع آن شارب بلند دارند سلطانحسین تابنده در کتاب پر شبهه رساله رفع شبهات که در جواب مخالفین نوشته است دست به توجیهات خنده داری زده است وی مینویسد: به فرمایش مرحوم جدّ امجد اعلی جناب حاج ملّا سلطان محمد سلطان علیشاه دینی را به مویی نبستهاند؛ و ثانیاً) در میان سلسله فقرا تقیدی به زدن یا گذاشتن نیست و از طرف بزرگان امری به گذاشتن نشده و در بعضی ازمنه یا امکنه علامتی بوده برای شناسایی یکدیگر و بسیاری از فقرا میزنند و اصلاً مورد اعتراض هم در سلسله نیستند، چون این قبیل امور آداب تنظیفیه است و مربوط به عبادت نیست و شارع مقدّس برای این قبیل امور جزئیه اهمیتی قائل نشده؛ در همین جا سوالی طرح میشود که اگر دینی را به مویی نبسته اند چرا اینقدر شما تقید به گذاشتن سبیل در فرقه خود داریید ویک صوفی حاضر است جان خود را بدهد اما سبیل خود را نه اگر سری به بیدخت گناباد بزنید ویا به شش ده شهرستان فسا به راحتی میتوانید صوفی را از غیر صوفی تشخیص دهید ایشان میگوید این امور از آداب تنظیفیه است وشارع مقدس اهمیتی برای این امور جزئی قائل نشده است نمیخواهم وارد بحث روایی وفقهی آن شوم اما ایشان نگفته اند که چرا حد اقل کراهت آن که مورد تاکید شرع است توسط شما که ادعای رعایت شرع مقدسه را داریید مورد توجه قرار نمی گیرد بعد ایشان در توجیه گذاشتن سبیل مطالبی مینویسد که هر مطلعی از احکام وورایات را به خنده وا می دارد: وی مینویسد: باضافه حدیث منقول در کافی که راوی خدمت حضرت عرض کرد: اِنّی رَجُلٌ شَبَقٌ و لَیسَ لِی مَااتَزَوَّجُ بِهِ فَاِلَیکَ اَشْکومِنَ الْعُزُوبَةِ فَقالَ(ع): وَفِّرْ شَعْرَ جَسَدِکَ وَ اَدِم الصّیام(???)، دلالت دارد بر اینکه روزه و زیاد نمودن موی بدن از شهوت میکاهاند که شاید یک علت حرمت کم کردن مو در موقع احرام نیز همین امر باشد. واقعا چقدر ایشان مغلطه میکنند.در این روایت وروایتهای مشابه در مورد بلند گذاشتن موی بدن برای کم شدن شهوت سفارش شده است اما ایشان با کمال تعجب منظور از آن را سبیل میداند بعد ایشان طبق عدت معمول بزرگان صوفیه که حدیث بدون مدرک جعل میکنند مینویسد: بعضی از بزرگان نوشتهاند که این چند خبر را در بعض کتب مقاتل دیدهاند و آنها این است: اَلدَّمُ یقْطُرُ مِنْ شَوارِبِهِ(.از سبیلهای آن حضرت خون میچکید) جای دیگر است: وَالنّورُ یسْطَعُ مِنْ شَواربِهِ(از سبیلهای آن حضرت نور میدرخشید ) و نیز وَالرّیحُ یحرِّکُ شارِبَهُ یمیناً و شِمالاً وبا کمال جسارت میگوید:باد سبیلهای آن حضرت را به راست وچپ تکان میداد یکی نیست به این آقا بگوید چرا بدون مدرک به ائمه اینجور مسائل خلاف را نسبت میدهی چقدر سند محکمی ارائه کرده ای که نوشته ای برخی بزرگان در برخی کتب مقاتل حال این بزرگان کیستند واین کتب مقاتل چه کتبی خدا میداند اصلا کدام یک از ائمه اینقدر سبیلش بزرگ بوده که باد آنرا به راست وچپ میبرده است به هر حال اگر در فرقه شما این امر واجب نیست چرا اینجور به این امر مذموم تقید داریید وبرای اثبات آن به ائمه تهمت میزنید از شریعت شد طریقت استوار و آن حقیقت از شریعت شد قرار آن که از شرع حقیقت دور شد قلب او از لطف حق مهجور شد چون شریعت با حقیقت یار شد لاجرم گنجینه اسرار شد سّر حق از شرع حق آمد پدید منکر شرع از حقیقت ناامید بین گروههای اهل حق خصوصا سران آنها همیشه اختلاف و درگیری وجود داشته و دارد و هر گروه خود را اهل حق راستین و اصیل معرفی میکند و دیگری را خارج و یا حداقل بریده و جدا شده از اهل حق میداند در صورتیکه 95 درصد از عقاید آنها مشترک است و اگر نقدی بر هر یک از مرامهای اهل حق وارد شود بر همه آنان است و جالب اینجاست که گروههای اهل حق فعلی نقدهای بنده را به مسلک نورعلی الهی قلمداد کرده و میگویند شما ما را با این مسلک شناختهاید در صورتیکه مرام و آئین ما با این مسلک فرق دارد و دین ما دین راستی است. در جواب این عزیزان بنده میگویم که اگر واقعا شما خود را جدای از آنان می دانید مرام شما چیست؟ و به جز سبیل که نورعلی الهی و دکتر بهرام تراشیدن آن را جایز دانستهاند در چیز دیگری با هم اختلاف ندارید. و به نظر بنده که مدتها در این مرام تحقیق کرده و در کنار آنان بوده عرض میکنم که با سوادترین گروه از اهل حقها همان گروه نورعلی الهی میباشد که شکل و پوسته جدیدی به این آئین و مرام داده است و خود را به شیعه نزدیکتر کرده که البته آن هم یا از روی نیرنگ و نفاق است و یا فریب افراد بیشتر برای پیوستن به این آئین. وقتی مسلک نور علی الهی به این شکل نقد میشود پس به طریق اولی حرفی برای گروههای دیگر اهل حق باقی نمیماند.
درمدت سه ماهی که بنده شروع به نوشتن این وبلاگ کرده ام حرف و حدیثهای زیادی به پا شده؛مثلا یکی می گفت خودت اهل حقی، با مکتبیها اختلاف داری، یکی دیگه میگفت پول می گیری که برعلیه اهل حق ها مطلب بنویسی، اون یکی می گفت با این مطالبی که می نویسی داری این فرقه رو تبلیغ می کنی، بعضی ها هم می گفتند به اختلافات دامن می زنی، دوستان اهل حقی هم که جوابی نداشتن به مطالب نوشته شده بدهند می گفتند که بی سوادی،بعضی ها هم که فقط کارشون تهدید و فحاشی بود وبعضی هاهم.......... واما بهتون بگم منظور بنده ازنوشتن این وبلاگ و آوردن مطالبی چالشی ازاین مسلک اینه که: اولا: هشداربه بزرگان قوم وسادات اهل حق داده بشه که دست ازاین ریاست چند روزه دنیائی که پایه آن روی نیرنگ وفریب بنا نهاده شده بردارند و مردم را جهت انتخاب دین ومرام به خودشون واگذار کنند. ثانیا: ذهن وفکر جوانانیکه تحقیق نکرده دین خودشون را از آبا و اجدادشان اخذ کرده اند روشن کنم. ثالثا: چهره تا بناک ونورانی تشیع راستین را اشکارکنم وغباراز چهره مکتب اهل بیت عصمت وطهارت کناربزنم تا افراد نا آگاه،این گروه وامثال این گروه را جزو تشیع به حساب نیا ورند. تنها خواهش بنده ازبرادران اهل حق اعم از ترک وکرد وفارس وعرب وعجم وغیره این است که این نوشته ها راهمچون آئینه ای دانسته که عیبها را برای آنها بر ملا می کند، وشاید عده ای خیال کنند که بنده نظر خاصی دارم ومی خواهم فرقه یا فرقی را لکه دارکنم یا آتش اختلاف را روشن کنم واغتشاش به وجود بیارم ولی خدا را شاهد می گیرم که بنده نظری جز روشن شدن مکتب قرآن وزدودن چرکها وغبارها وگسستن پیرایه ها و وصلههای ناجور که به اسلام وقرآن بسته شده است نداشته و ندارم. واز دوستان وخوانندگان محترم تقاضامندم وآنها را به وجدان پاکشان قسم می دهم که خود، دور از تعصبات قضاوت کنند واین نوشتهها را نه یک بار بلکه بارها بخوانند. واگر انتقاد یا نظر اصلاحی ویا اطلاعاتی غیر از این در باره این فرقه دارند با کمال میل وبه دیده منت پذیرای آن خواهم بود. یارسول الله(ص)عنایتی کن به این خستگان که جزآیین پاک توچیزی نمی خواهندو جزبه اشتیاق قرب الهی ومحشورشدن درنزدتو،جانهایشان آرام نمی گیرد. نورعلی الهی می گوید:(مرام ما آخرین مرام است)یعنی اسلام آخرین مرام نیست،وتا قیامت هر وقت اسمی ازدین بیایدهمین است یعنی منظور ادیان سلف خصوصا اسلام نیست (من آنچه که به درد دین می خورد واسمش دین است ازتمام ادیان جوهر کشی کرده وگفته ام)آثارالحق ج1ص20گفتار42 آیا جز این میتوانیم نتیجه منصفانه بگیریم که نور علی الهی در لابه لای خاطره خیالی نجف اشرف واین که مرام او آخرین دین است خویش را پیامبر آخر زمان می شناساند وحتی درجای دیگر این پیامبری که« دین ابداعی» آورده است را به تایید علی بن ابیطالب می رساند زیرا می نویسد:(در باره روش خودم به نجف رفتم وازعلی پرسیدم،درخواب به من فرمودند دین تو دین ابداعی است ولی نیک ابداعی است بعد هم فرمودند نشانیمان این است که فردا در فلان ساعت مرا با همین هیکل درگوشه صحن می بینی،فردابه همان جا رفتم دیدم پیدایش شد فقط به من نگاهی کردو تبسمی فرمود و رد شد)آثارالحق ج1ص644گفتار1940 در این معنا با این روش مسلما وابستگی نورعلی الهی به«اهل حق»و«اسلام»و«تشیع»وهر دین دیگری قطع می شود. و می بینیم به طور صریح آنهم بی پروا می گوید:(خلاصه آنچه اسمش را دین بگذارند همین است که من گفته ام)آثارالحق ج1ص21انتهای گفتار42 مگر تا کنون کسی دیده شده است مدعی آئین ومذهبی باشد وبعد بگوید دین همین است که من گفته ام؟!آیا این فقرات مستند،برداشت صحیح وبدون غرض ورزی ما را تایید نمی کند؟! اومسلما آنجا که می گوید(بطون قرآن دریای بیکرانی است که جزء خدا و پیغمبر وائمه کسی آن هفت تا هفتادو دو وجه حقیقت قرآن را نمی تواند به طور کامل بفهمد ودرک کند) آثارالحق ج1ص380انتهای گفتار1263 زمینه را فراهم می آورد تا جناب بهرام الهی بتواند در معرفی پدرش بنویسد(بطون قرآن را هم درعلم خود داشتند،بنا بر این تفسیرشان برای ما حجت است)آثارالحق ج1پیشگفتار پسر چیزی را به پدر«نورعلی الهی»نسبت می دهد که پدر می گوید جز خدا و پیامبر و ائمه نمی دانند.آیا از این همه دلائل متوجه نمی شویم که پدر(نورعلی الهی)مدعی پیامبری است وپسر(بهرام الهی)هم می پذیرد؟! قضاوت با شماست. مقدسات اهل حق عبارتند از: 1ـ بیا و بس اعم از ساج نارى و پردیورى 2ـ کلام سرانجام و سخن سایر بزرگان اهل حق 3- سلطان اسحاق 4ـ جمع و جمع خانه 5ـ آنچه در جمع خانه نذر شود و بر آن دعا خوانند 6ـ عهد و میثاق، سر سپردن (بیعت و یا شرط و اقرار) هر دم به گوشم میرسد اوای زنگ قافله این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله یک زن میان محملی اندر غم و تاب و تب است این زن صدایش اشناست ای وای من این زینب است فرا رسیدن اربعین حسینی تسلیت باد تبلیغ استدلالى ندارند اما بدون تبلیغ هم نیستند. در اینجا به نمونه هایى از تبلیغات آنان اشاره مى شود: 1ـ در جاهایى که نمازى و نیازى به طور مختلط زندگى مى کنند، اگر یکى از نمازیها بیمار شود واسطه اى مى فرستند و مى گویند اگر نذر کنید در جمعخانه و یا براى جمعخانه قربانى کنید یا مریض را به جمعخانه بیاورید شفا پیدا مى کند یا اگر کسى فرزند ندارد یا مى خواهد فرزند پسر داشته باشد، اینگونه پیشنهادات به او داده مى شود. حال اگر طرف برود و به مقصد خود نرسد که هیچ; اما اگر برود و به دستورات آنان عمل نماید و احیاناً به مقصود خود برسد، این معجزه و عظمتى براى جمعخانه محسوب شده، طرف خود را مدیون جمعخانه و تشکیلات آن دانسته به آنان محلق مى شود. و این موضوع خود وسیله اى مى شود براى تبلیغ به نفع اهل حق و جذب دیگران. این روش در عمل بسیار موفق بوده و در جاهایى که در زمانهاى گذشته یک سوم مردم محل اهل حق بوده اند حالا تقریباً همه اهالى آن محل به نحوى به این فرقه پیوسته اند یا طبق دستورات آنان قربانى مى کنند یا حداقل شب شاه خدمت کرده و به جمعخانه مى روند و دست سید آنان را مى بوسند 2ـ از سکوت روحانیت و حکومت در قبال خود استفاده کرده مى گویند ما بر حق هستیم لذا حکومت و روحانیت نیز با ما موافقند و ما را به رسمیت مى شناسند. در مجالس سعى مى کنند کنار بعضى از روحانیون بنشینند. بعضى از معممین در مجلس ختم سیدهاى اهل حق شرکت کرده و در بالاى منبر به فرزندان آنان سفارش کرده اند راه پدرتان را ادامه بدهید 3ـ بسیار تلاش مى کنند به نحوى روحانیت و آیات عظام آنان را تأیید کنند. و گاه در این راه موفق نیز بوده اند. حتى تعدادى از طرفداران نور على الهى بارها به منازل بعضى از مراجع عظام رفته و از آنان مى خواهند دست خطى به نفع نور على الهى بگیرند به این بهانه که ایشان ما را هدایت کرده و مسلمان شده ایم. اما آن بزرگواران از چنین کارى ابا کرده اند. متقابلا عده اى دیگر نیز سخنان پشت پرده او را که به نام آثار الحق منتشر شده و شامل کفریات مى باشد جمع آورى کرده و از مراجع و آیات درباره گوینده آن سخنان و کتابهایش استفتاء کرده اند و مراجع نیز کتابهاى او را از کتب ضاله نامیده و خود او را نیز کافر دانسته اند.1- در دوره اى که خدا در لباس (جسد) حضرت على(علیه السلام)، ظاهر شده بود
Design By : Pichak |