سفارش تبلیغ
صبا ویژن























اهل حق

برای تو گریه میکنم و برای تو تا آخر عمر اشک میریزم

با تو عهد و پیمانی بستیم و تا آخر ایستاده ایم

التماس دعا


نوشته شده در دوشنبه 87/7/1ساعت 12:36 صبح توسط علی آبادانی نظرات ( ) |

عروسک بازی نورعلی

نورعلی الهی در گفتار 140 افاضه فرموده اند که : در کودکی از دم بز عروسکهایی شبیه آدم درست کرده بودم و از آنها درویش و قاپی چی و خادم و خلیفه و غیره داشتم آنها جم خانه و تشکیلات منظم بزرگی داشتند یکی از آنها را شیخ نامگذاری کرده بودم از همه بزرگتر بود و بر بقیه ریاست داشت و ضمناً از پشم سفید بود و محاسن بلند سفیدی داشت شیخ گاهی ریاضت می کشید و به چله می نشست. در اینگونه مواقع او را در محفظه مخصوصی می گذاشتم و درش را هم قفل می کردم. گاهی هم اثراتی از او دیده می شد. گاهی پدرم  می فرمود: برو فلان سئوال را از شیخ بپرس و جوابش را بیاور. می آمدم و از شیخ می پرسیدم و جوابش را هم از خودم می دادم. اتفاقاً پدرم هم ترتیب اثر می داد. روزی خادمی به نام ننه ملک وارد ریاضت خانه شد. او باید مدتی در آنجا کار می کرد. از همه راجع به شیخ شنیده بود و از من خواست که شیخ را نشانش بدهم. گفتم شیخ چله دارد و نمی شود او را دید. او مرتب از شیخ می پرسید  و روزشماری می کرد که ریاضت شیخ تمام شود و بتواند زیارتش کند. یک روز به او گفتم امروز کمی آب گرم کن چون شیخ چله اش تمام شده و می خواهد حمام کند دیدم دیگ بسیار بزرگی آب گذاشته گرم شود. به او گفتم شیخ فقط یک کاسه آب بیشتر نمی خواهد. ننه ملک تعجب کرد گفت آخر چطور ممکن است خوب نیست و غیره. به او گفتم هر وقت شیخ را آوردم تو سر و تنش را بشور. با خوشحالی تمام افتخاری را که نصیبش شده بود پذیرفت. رفتم و شیخ را آوردم و به ایشان نشان دادم. تعجب زده گفت: اینه شیخ؟... این که دم بزی بیش نیست. لحن تحقیر آمیز ننه ملک به من برخورد و گفتم حالا که دم بزه تو دیگر او را نخواهی دید. ننه ملک دیگر حرفی نزد...

ادامه دارد...


نوشته شده در پنج شنبه 87/6/21ساعت 11:48 صبح توسط علی آبادانی نظرات ( ) |


Design By : Pichak